دل نوشته

امروزم اومدو داره میره..عجب روز سختی..از کله ی سحر بیدارم.اماده میشدم بیام..سوار مترو که شدم شانس نیاوردم..عجب بدبختیه.من دستم ساک بود..مامورای متروبم گیر دادن..تازه یه خانمه بم گفت:چیز میز چی داری..به خدا هیچ شباهتی به هیچکودوم ندارم..میخوره یه دختره ساکت ومحصل باشم..تا رسیدم اتوبوس پر شد..دانشگاه رسیدم غذا نداشتم.حتما الان میرم خوابگاه اتاق خراب شده..اخه بین همه ی اتاقای خوابگاه در ما چارچوبش مشکل داره شب میخوایم بریم بیرون یا دستشویی همه بیدار میشن..یه دخترس همش غررر میزنه خدااااا.دیوونم کرده.حالا شانس ندارم وبلاگمو پیدا کنه.انگار که خونه خودشونه.منم فوق العاده عصبی ام هی تحمل میکنم اما گاهی یا دعوا میکنم یا انقد تو خودم میریزم پیر شدم..از شانس من پارسال که ترمک بودم با سال بالاییا افتادم یکیشون دیوونه بود ۴ بار اتاقشو عوض کرد هیچکی باش نمیسازه.منم تا جواب طرف وندم راحت نمیشم..امسال اتاقم ازش جدا شدو فقط فحش دادیم بهم..تازه امروز یه پسره معلوم نبود از کودوم کدستان قبول شده بود با اون سیبیلاش و شلوار گشادش ازم خوشش اومد.عجب جذب انرژی کاریه!!گاهی همش بد شانسی میارم.گهگاه نه به خدا همیشه..هرچی و دوس دارم ازم دورمیشه..همش.از بچگی از هیچی شانس نیاوردم.درسم عالی بود گفتم میخونم دانشگاه خوب قبول شم..موهام سفید شد درسته روزانه قبول شدم اما از جاییکه متنفرم..همه چیم همینجوره..منم تصمیم گرفتم انرژی منفی بگیرم..اینجوری حداقل دل خوش به هیچی نیستم.الانم میرم خوابگاه.شانس بیارم اینترنت قطع نشه نپره مطالبم.

یک نفر هم نیست..

همه بودن ها کلیشه..

در خزان برگ ریزان پراز اندوه چشمانم

کسی بیدار نیست..

یک نفر در چشم من

من را ،ندید..

یک طراوت ،

درد بی تابی احوالم ندید..

یک نفر هم

دفتر مشق مرا امضا نکرد..

سررسید فصل پر اندوه

پاییزمرا

از نو نکرد..

بر تمام ماه و ساعت های من

مهر بی مهری ،نشان غم زده ،

بر تمام خنده های جاریم،

حکم زندان نفس هایم زده..

اشتباهم تا به کی دل بستن است..؟

تا به کی دل خوش ز فردای عبث؟

پنجره دنیای من را دید و

بست..

حنجره من را شنید و

خواند و رفت..

ابر ها را این میان

نیکو ستایش میکنم ،

شب تا سحر

بر تمام ارزو هایم

ببارید وبرفت...!!

(خودم)

سه فصله آرزو

چه ارزوها

درامد :

چه ارزوها که داشتم من ودیگر ندارم.

چها که میبینم وباور ندارم.

چها ،چها ،چها ،که میبینم وباورندارم.

مویه :

حذر نجویم از هرچه مرا بر سر اید.

گودراید ،دراید

که بگذرندارد ومن هم که بگذار ندارم.

برگشت به فرود :

اگرچه باورندارم که یاور ندارم.

چه ارزوها که داشتم من ودیگر ندارم.

مخالف:

سپیده سرزد ومن خوابم نبرده باز.

نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز.

چه ارزوها که داشتیم و د گر نداریم ،

خبر نداریم.

خوشا کزین بستر ،دیگر ،سربر نداریم.

برگشت :

درین غم ،چون شمع ماتم ،

عجب که از گریه ابم نبرده باز.

چها چها چها که میبینم وباور ندارم.

چه ارزوها که داشتم من و دیگر ندارم..

هیچ چیز

همین چشم و دل و چشم هایم، همیشه...

باهمین چشم ودل، همین دل

دلم دید و چشمم می گوید:

آنقدر که زیبایی رنگارنگ است، هیچ چیز نیست.

زیرا همه چیز زیباست،زیباست ، زیباست؛

و هیچ چیز همه چیز نیست.

وبا همین دل ، همین چشم

چشمم دید ،دلم میگوید:

 انقدر که زشتی گوناگون است ،همه چیز نیست.

زیرا همه چیز زشت است ،زشت است ،زشت است.

وهیچ چیزهمه چیز نیست.

زیبا وزشت ،همه چیز وهیچ چیز ،

و هیچ  ، هیچ ،هیچ ،اما

باهمین چشم ها ودلم

همیشه من یک ارزو دارم ،

که ان شاید از همه ارزوهایم کوچکتر است ،

از همه کوچکتر.

وبا همین دل وچشمم

همیشه من یک ارزودارم ،

که ان شاید ازهمه ارزوهایم بزرگتر است ،

از همه بزرگتر.

شاید همه ارزوهابزرگند ،شایدهمه کوچک.

ومن همیشه یک ارزو دارم.

باهمین دل ،

و چشم هایم ،

همیشه

حمید مصدق

دختری استاده بر درگاه

چشم او بر راه

 در میان عابران چشم انتظار مرد خود مانده ست

 چشم بر می گیرد از ره

باز

می دهد تا دوردستِ جاده مرغ دیده را پرواز

از نبرد آنان که برگشتند

گفته اند

او بازخواهد گشت

لیک در دل با خود این گویند

صد افسوس

 بر فراز بام این خانه

 روح او سرگرم در پرواز خواهد گشت

جاده از هر عابری خالی ست

 شب هم از نیمه گذشته ست و کسی در جاده پیدا نیست

 باز فردا

 دخترک استاده بر درگاه

 چشم او بر راه!