حمید مصدق

دختری استاده بر درگاه

چشم او بر راه

 در میان عابران چشم انتظار مرد خود مانده ست

 چشم بر می گیرد از ره

باز

می دهد تا دوردستِ جاده مرغ دیده را پرواز

از نبرد آنان که برگشتند

گفته اند

او بازخواهد گشت

لیک در دل با خود این گویند

صد افسوس

 بر فراز بام این خانه

 روح او سرگرم در پرواز خواهد گشت

جاده از هر عابری خالی ست

 شب هم از نیمه گذشته ست و کسی در جاده پیدا نیست

 باز فردا

 دخترک استاده بر درگاه

 چشم او بر راه!

نظرات 1 + ارسال نظر
farzad سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ب.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

salam
bazi shaera hastan ke too goosheye dele adam ye jaye makhsusi daran. hamid mosaddegh wase man az oon shrast
in sheresho tahala nadide boodam kheyli ghashang bood

mowafagh bashid

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد