اشتراک

ما باهم مشترکات زیادی داشتیم.. 

او خودش را دوست می داشت و من خود را..!

 سفر

نمیهراسم.. 

 

نه نه..  

لیک خویشتن را یافته ام.. 

 

دیگر امیدی به ماندن نیست.  

در فراسوی جهل مردمان  

می پیمایم مسیر را..  

مسیری سر شار از تردید  

از ترس. . . 

 

غربت مرا دعوت میکند..  

من به سوی تو در راهم.. 

گریه ی عاشورایی

ما که اینقدر در رثای امام شهید میگرییم، 

کاش کمی با معرفت بگرییم 

بگرییم که ببینیم به کجا رفته ایم.. 

و به کجا خواهیم رفت..

دل نوشته

امروزم اومدو داره میره..عجب روز سختی..از کله ی سحر بیدارم.اماده میشدم بیام..سوار مترو که شدم شانس نیاوردم..عجب بدبختیه.من دستم ساک بود..مامورای متروبم گیر دادن..تازه یه خانمه بم گفت:چیز میز چی داری..به خدا هیچ شباهتی به هیچکودوم ندارم..میخوره یه دختره ساکت ومحصل باشم..تا رسیدم اتوبوس پر شد..دانشگاه رسیدم غذا نداشتم.حتما الان میرم خوابگاه اتاق خراب شده..اخه بین همه ی اتاقای خوابگاه در ما چارچوبش مشکل داره شب میخوایم بریم بیرون یا دستشویی همه بیدار میشن..یه دخترس همش غررر میزنه خدااااا.دیوونم کرده.حالا شانس ندارم وبلاگمو پیدا کنه.انگار که خونه خودشونه.منم فوق العاده عصبی ام هی تحمل میکنم اما گاهی یا دعوا میکنم یا انقد تو خودم میریزم پیر شدم..از شانس من پارسال که ترمک بودم با سال بالاییا افتادم یکیشون دیوونه بود ۴ بار اتاقشو عوض کرد هیچکی باش نمیسازه.منم تا جواب طرف وندم راحت نمیشم..امسال اتاقم ازش جدا شدو فقط فحش دادیم بهم..تازه امروز یه پسره معلوم نبود از کودوم کدستان قبول شده بود با اون سیبیلاش و شلوار گشادش ازم خوشش اومد.عجب جذب انرژی کاریه!!گاهی همش بد شانسی میارم.گهگاه نه به خدا همیشه..هرچی و دوس دارم ازم دورمیشه..همش.از بچگی از هیچی شانس نیاوردم.درسم عالی بود گفتم میخونم دانشگاه خوب قبول شم..موهام سفید شد درسته روزانه قبول شدم اما از جاییکه متنفرم..همه چیم همینجوره..منم تصمیم گرفتم انرژی منفی بگیرم..اینجوری حداقل دل خوش به هیچی نیستم.الانم میرم خوابگاه.شانس بیارم اینترنت قطع نشه نپره مطالبم.

قیصر امین پور

حرف های ما هنوزناتمام 

تانگاه میکنی:  

وقت رفتن است.. 

بازهم همان حکایت همیشگی 

پیش ازانکه باخبرشوی 

لحظه ی عزیمت تو ناگریز می شود 

 

ای... 

ای دریغ وحسرت همیشگی 

ناگهان چقدر زود دیر می شود..!!