غریب 

   

اینجا،جای من نیست.. 

بر روی این زمین غریبم. 

 

این آسمان ،سقف خانه ی من نیست. 

 

نباید به اینجا می آمدم. 

 

این جا تبعید گاه من است. 

 

چه گناهی مرا به این غربت دور رانده است؟ 

 

(دکتر شریعتی)

 سفر

نمیهراسم.. 

 

نه نه..  

لیک خویشتن را یافته ام.. 

 

دیگر امیدی به ماندن نیست.  

در فراسوی جهل مردمان  

می پیمایم مسیر را..  

مسیری سر شار از تردید  

از ترس. . . 

 

غربت مرا دعوت میکند..  

من به سوی تو در راهم.. 

شکست غرور

ما دو تن مغرور

هر دو از هم دور

وای در من تاب دوری نیست

ای خیالت خاطر من را نوازشبار

بیش ازین در من صبوری نیست

بی تو من تنهای تنهایم

من به دیدار تو می آیم..

تمنا

من تمنا کردم

که تو با من باشی

تو به من گفتی

هرگز...هرگز

پاسخی سخت و درشت

و مرا غصه ی این هرگز کشت....

رویای بازگشت بیهوده..


اگر تو باز نگردی

امید آمدنت را به گور خواهم برد..

و کس نمیداند..

که در فراق تو چگونه خواهم زیست..

چگونه خواهم مرد..؟!